۳ خرداد ۱۳۸۹

خدایا شکرت

سلامتم، جوانم، شادم، تو را دارم و مجبور نیستم هر روز مردمی را ببینم که مریضند پیرند غمگینند و فریاد می زنند که خدا کجایییی!
بعد از ظهر داروخانه بیمارستان امام خمینی کنار پنجره طبقه دوم و در مقابل در اورژانس و در حال مشاهده چند گروه از مردم که فریاد می زنند و انگار عزیزی از دست داده اند.

۶ نظر:

  1. چه حس خوبی بود!ً

    پاسخحذف
  2. نه چشمام رو بستم از شدت ناراحتی!!

    پاسخحذف
  3. واقعا...
    اتفاقا معلم دوران دبیرستانم تصادف کرده و تو همون بیمارستان بستریه.
    کاش شوهرشم بستری بود...خدا بیامرزش

    پاسخحذف
  4. نه...منظورم این نبود! قطعا منم از ناراحتی کسی حس خوبی بهم دست نمیده! حس خوبم واسه رسیدن به این نقطه بود...به شکرگداری! به درک عمیق نعمتهایی که اصولا نادیده میگیریمشون...

    پاسخحذف
  5. از این جهت کاملا حق با شماست.
    ای کاش فقط خدا گاهی اوقات اجازه می داد زمان برگرده. خدا بیامرزتشون و خدا هرچی صلاحه برا بازماندگان مقدر کنه.

    پاسخحذف
  6. فرایندی وجود داره به اسم عادی شدن.شما هم اگر سه ماه هر روز بری بیمارستان امام دیدن این صحنه ها برات عادی می شه. . . تازه به نظر من رفتن نعمتی ست که نصیب هر کسی نمی شه! خوش به حالشون که می رن.حتما خدا دوسشون داره!! تنها چیز ناراحت کننده این قضیه ناراحتی اطرافیان رفتگان خوشبخته. که اونم خدا صبرشون بده ایشالا

    پاسخحذف