۱۰ خرداد ۱۳۸۹

وقتی

وقتی تویه ساعت به 20 نفر زنگ میزنی که 18 تاشون بر نمی دارن واون دوتا هم کارت روراه نمیندازن.
وقتی دیشب توخونه بد خلقی کردی با مامانت
وقتی امروز سرت درد می کنه
وقتی جوابای دستنامه از هیچ جا در نمیاد
وقتی....
تنها راهت اینه که دستاتوبزاری رومیز سرتو بزاری رودستات وچشماتوببندی و سعی کنی به چیزایی فکر کنی که دوستشون داری مثل وبلاگت!!!

۹ خرداد ۱۳۸۹

پارتی بازی

آشنا میاد داروخونه 10 نفر تو نوبتن ولی تو خونسرد کار آشنا رو راه میندازی.
آشنا تو خیابون حسابی تحویلت میگره و با 4 تا آقای دکتر گفتن تو رو از 10 نفر جولو میندازه!
آشنا میاد دارو خانه بدون نسخه دارو میگره!
تو میری اداره بدون نامه کارت را میوفته!
تو خسته میشی از این روابط کثیف! ولی آیا راهی هست؟؟؟؟

۸ خرداد ۱۳۸۹

شریعتی

من رقص دختران هندي را بيشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از روي

 عشق و علاقه مي رقصند ولي پدر و مادرم از روي عادت نماز مي خوانند .

یه صفحه زدم به نام شریعتی

یادش به خیر

یادش به خیر حیاط خانه مامان جون زیر درخت نارنج و کنار گلدان های بزرگ یاس، روی فرش کهنه ی آبی و در رختخواب سرد ونرم!
صدای یاکریم بیدارم میکرد و گاهی صدای پیرمردی که عدسی آورده بود روی دوچرخه و در دبه ای مسی!
سماور برقی کنار پنجره حیاط روی نیم سفره ای پلاستیکی روی همان فرش آبی!
صبحانه ای خیلی خیلی سیر!
یادش به خیر صندوق خانه ی خنک کوچک!
یادش به خیر همیشه میخواستم بالای رختخواب ها بروم و از بالا چون بزرگ تر ها به دنیا بنگرم و چون بچه ها در خنکی تشک ها دست و پا بزنم و در نهایت از میله کناری کمد همچون پلیس ها پایین بیایم!
یادش به خیر آن روز ها به هیچ چیز فکر نمی کردم!!!!!

۷ خرداد ۱۳۸۹

حلقه اشک

سلام آقای دکتر این آمپولا رو به من میدین؟
نسخه دارین؟
بله، پولم جور نبود نتونستم همشو بگیرم. میشه شما بقیشو بدین؟
باشه یکم گرون میشه ها!
می دونم چی کار کنم! یعنی چقدر میشه!
میشه، 8 صد هزار تومان!
یعنی دونه ای چند؟
این یکی 24000 تومن و
ای وای این تزریقاتی بی حواس یکی از اینار رو انداخت با جعبش تو آشغالا من چی بهش بگم الان!
اه، خوب آقای دکتر من الان پنصد هزار تومان دارم. یه طوری بدین که از یکی 4 تا یکی 3 تا میزنم در روز با هم تموم شه.
خوب.
بعد از چند دقیقه
آقای دکتر شما برعکس دادین من از اون یکی 4 تا میزنم!
نه خانم؛ دکترتون همین طور نوشته که من دادم.
اینجا بود که اشک تو چشای زن تهی دست حلقه زد. و من قلبم دیگه نمی زد!!!!!
زن با کلی این در اون در زدن پول جور کرده بود که بچه دار بشه و حالا متوجه شد که ترتیب مصرف داروش اشتباه بوده.
با سکوت تمام دارو رو تحویل گفت و رفت و من داشتم داغون می شدم!

۶ خرداد ۱۳۸۹

نا اهل

خیال می کردم دستان نا اهل تو باید مثل هر عاشق رها باشد.
چقدر پر مفهومه این جمله اگه هر کس به خودش بگه!

دیروز بعد از ظهر

یک استخر هست تو تهران به نام صدف! اینجا همه یا خیلی پولدارن یا از آقا زادگان. 7 طبقه استخر و سایر امکانات ورزشی و در آخرین طبقه VIP ، که دیوار سونای خشکش شیشه ای بوده و کل تهران زیر پای شماست تا مطمئن باشی که آدم مهمی هستی!!
برای 2 نفر 10 نفر خدمتکار هست و از انواع مشربه و مطعمه موجود. خلاصه حالت بهم میخوره از این اشرافیت فانتزی. رئیس واحد قزوین دانشگاه آزاد در استخر راه میره که شاید شام سنگین دیشبش راحت دفع بشه و امشب هم بتونه خوب شام بخوره. رئیس یکی از کارخانه جات داروسازی هم هست. بقیه رو هم من نمیشناسم. من هم هستم. من هم احساس می کنم ، عجب!!! هرچند نه آقازاده ام و نه آنقدر پولدارم  که 500000 تومان پول استخر بدهم برای 10 جلسه. اما هستم. و هیچ وقت به این فکر نکردم که شاید نباید باشم! آیا نباید باشم؟
تازه دم غروب هوس سینما میزند به سرمان اصلا مهم نیست چه فیلمی فقط در پردیس سینمایی پارک ملت و فقط فیلم ساعت 10!
دموکراسی در روز روشن! فیلمی که به قول خودم یکی به نعل میزند یکی به میخ و به قول مهدی بیشتر به میخ! البته قطعا یا من نمی دانم تعریف دموکراسی چیست یا کارگردان و یا اصلا اسم فیلم نکته انحرافی بوده در روند نتیجه گیری از فیلم. برای اینکه اگر 2 در صد امکان نتیجه گیری بود به کمتر از 1 درصد کاهش یابد! به هر حال برای فرخ نژاد دلم تنگ شده بود دیدمش خوب بود و راستش یه چند تا بگگگگگم!  بگگگگگم! کرد سالن دست زدن. احساس کردیم تو ایران آزادی هست!

۵ خرداد ۱۳۸۹

کلاس دینی

از گریه ی ابر آسمان ترساندند 

از خنده ی ناظم جهان ترساندند

تاثیر کلاس دینی ما این بود

ما را ز خدای مهربان ترساندند
این شعر از این وبلاگه:
http://eifa.blogfa.com/
                                 کلا خیلی با حاله 

۴ خرداد ۱۳۸۹

یادمان باشد

یادمان باشد که عشق را برای همگان می خواستیم نه برای خود.
یادمان باشد که خطی ننویسیم که آزار دهد کسی را.
یادمان باشد...
اکه دوست داشتین تو نظرات تون کامل کنید این متنو.

ادبیات

یه صفحه زدم به اسم ادبیات! اولین مطلبش هم ....

کابوس

امروز از خواب که بلند شدم پیش خود گفتم ای کاش این یک سال یک کابوس بوده باشد و من امروز باید برای ستاد تلوزیون ببرم و از میدان انقلاب ساندویچ بندری با کاغذ کاهی به دورش تهیه کنم.ای خدا کاش زندگی هم کلید ری ست داشت!!!

۳ خرداد ۱۳۸۹

خدایا شکرت

سلامتم، جوانم، شادم، تو را دارم و مجبور نیستم هر روز مردمی را ببینم که مریضند پیرند غمگینند و فریاد می زنند که خدا کجایییی!
بعد از ظهر داروخانه بیمارستان امام خمینی کنار پنجره طبقه دوم و در مقابل در اورژانس و در حال مشاهده چند گروه از مردم که فریاد می زنند و انگار عزیزی از دست داده اند.

ATM

امروز فهمیدم یکی از خوش شانس ترین آدمهای دنیام!!! خودتون قضاوت کنید.
من رفتم از ATM پول بگیرم 20000 تومان پول داشت که همشوداد به من و این مقدار کمتر از بدهی بود که به دوستم داشتم و به همین دلیل قرار شد بدا تصفیه کنیم.
حالا جالب این جاست که کارت نفر قبلی رو خورد و به نفر بعدم هم پولی نداشت که بده!!!
به این میگن یه خوش شانسی تمام عیار.

راه حل مبارزه با بد حجابی

آقای جنتی تو نماز جمعه فرمودند:
آقا مگه دانشجو نمره نمی خواد؟ پس چرا نمی تونید حجاب رو تو دانشگاه اجرا کنید؟
حلا من میگم مگه آدم نون نمی خواد پس چرا بی حجاب داریم؟؟؟؟
فقط قبل از هر چیز بگم من امام جمعه تهران نمی شم اصرار نکنید!!! همین تو وبلاگ نظر میدم بخونید.

بدون شرح

الان تو اخبار گفت به رساته های برتر در سرکوب جریان فتنه جایزه اهدا کردند. حداد عادل به نمایندگی از مجلس به شریعتمداری و برنامه رو به فردا و ... جایزه دادن و ازشون تقدیر کردن. اینم کادوی سالگرد 2 خرداد.

۲ خرداد ۱۳۸۹

پارسال

پارسال همین موقع ها بود که رسیم خونه خسته و با صدایی گرفته با کلی انرژی!!!
از استادیوم برگشته بودم یادش به خیر چقدر سعی کردم گریه نکنم در سالن ولی نشد هر چند طوری جلوه می دادم که آب از چشمانم می آید. منو اشک!
اما امسال ....
بگذریم. فقط دیگه گریه شوق معنی نداره!

دیوار

همیشه می گفتم من تو زندگی دیوارم را خیلی عقب میکشم ولی خیلی بلند میکشم!
امروز به این اندیشیدم که شاید این دیوار بلند عقب نشینی کرده باشد!

اعتراف

اعتراف میکنم خیلی خود خواهم!
اعتراف میکنم معتقدم هر کاری رو خودم بهتر از هر کسی انجام میدم.
اعتراف میکنم خیلی خود پسندم.
اعتراف میکنم این صفات خیلی بده!!!!!

۱ خرداد ۱۳۸۹

روزنامه

پارسال این روزا چند تا روزنامه در روز میخوندم ولی حالا دلم تنگ شده برا این که تو اتوبوس بشینم و یه ساعته کل روزنامه رو بخونم! حیف که دیگه هیچ کس حرفی نمی زنه! خبر جنجالی مون شده سن ببر خریداری شده از روسیه! و حالا خودمونیم ببر سیبری اهلی تو قفسو جای ببر مازندران فروختن بهمون تازه گفتن ببر ماده آبستن هم هست! حلا تو چش ملت نیگا میکنن میگن روسا سرمون کلاه گذوشتن!بازم اصن مهم نیست ما با روسیه پسر خاله ایم. ما و اونا نداره که!

نداریم

دیشب یه نفر اومد داروخونه گفت مهندس فلان دارو رو دارین؟ تو دلم گفتم مهندس سره ساختمونه! بعد به یکی دیگه دستوره مصرفه lopramid رو گفتم پرید وسط حرفم گفت از دکترم می پرسم در صورتی که تو نسخه اشتباه نوشته بود دستورو! حلا شما انصاف بدین به این مردم میشه گفت c-lax نمی دم! خدایا ببخشید که هر شب 100 تا دروغ میگم نداریم نداریم نداریم!!!!!

بزرگ داشت مردی به نام عباس

از مهر پارسال قرار شد برای استاد عباس شفیعی یه برنامه حسابی بگیریم. چهلرشنبه گرفتیم چه برنامه ای هم شد! دستمون درد نکنه یه 50 میلیونی هم اجر مادی برا دکتر داشت. اما من کلی لینک پیدا کردم. همین ما را بس!

شریعتی

به قول شریعتی کاش وقتی مردیم از خاکمون یه سوت بسازن که یه بچه با دم گرمش بیدار کنه بزگتراشو از خواب غفلت!
عجب مردی بود این دمه سحری روحش شاد.

در ساعت 6 صبح!

هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که همی چرا کند نوحه گری
یعنی که نمودند در ایینه صبح
از عمر شبی گذشت و تو بی خبری

۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۹

پس از 5 سال دانشجویی!!!

پنجساله دانشجوی دانشگاه تهرانم! حالا میخوام یه جایی داشته باشم که اگه دیگه تو دانشکده جایی نبود برا اندیشه اینجا کومه ای باشه براش!