۲ خرداد ۱۳۸۹

پارسال

پارسال همین موقع ها بود که رسیم خونه خسته و با صدایی گرفته با کلی انرژی!!!
از استادیوم برگشته بودم یادش به خیر چقدر سعی کردم گریه نکنم در سالن ولی نشد هر چند طوری جلوه می دادم که آب از چشمانم می آید. منو اشک!
اما امسال ....
بگذریم. فقط دیگه گریه شوق معنی نداره!

۴ نظر:

  1. واقعا یادش بخیر
    از دانشگاه رفتیم استادیوم
    این روزا بیشتر افسوس گذشته ها رو می خورم

    پاسخحذف
  2. منم اولین شال سبزمو خریدم و انداختم دور گردنم.
    چقدر دوست داشتم ازم بپرسن این شال چیه!! چه هیجانی . . . چه شوری. . . چقدر زود یادش بخیر شد. . . چقدر زود گذشت . . . چقدر بزرگ شدم. . .
    بچگی هم عالمی داره ها

    پاسخحذف
  3. به زهرا:
    الان این چه ربطی به بچگی داشت؟!!
    آره پارسال یه حس ناب داشتیم که هیچ جوره نمیشه توصیفش کرد...خرابش کردن نامردای متقلب!

    پاسخحذف
  4. اگه می گفتی پیر شدم منم می گفتم آره پیر کردن جوون ها رو!!!

    پاسخحذف