۹ آبان ۱۳۸۹

23

دقیقا 23 روز ننوشتم! یعنی 23 روز پیش نوشتم! اما باورم نمی شود انگار 23 ساعت فقط گذشته است! 23 ساعت.

راه و رسم زندگی!

برا نون خوردن باید دندون داشته باشی!!!!
این جمله رو چند روز پیش از راننده شرکت شنیدم! گاهی این جور آدم ها حرفایی میزنن که اگه صد بار هم مرور کنی به سختی می فهمی.
اما ما هم چون داشتیم دندون در میووردیم یه کم تب کردیم و یه مدتی ننوشتیم!
عجب روزگاریه ؛ آدم خودشم یادش میره!!!!

۱۶ مهر ۱۳۸۹

شدن یا نشدن

چند وقتی است یک مطلبی در ذهن دارم امروز راه گفتنش را یافتم!!!
فکر کن حوس یک فنجان قهوه تلخ  میکنی در هوای سرد پاییز که با شیر و کیک میل کنی! قهوه را آماده میکنی در یک فنجان تمیز چینی و کیک را در یک پیش دستی میگزاری و ناگهان هوس میکنی با این یک فنجان آهنگ هم بشنوی که دیگر عیشت به کمال برسد. روی راحتی لم میدهی و قهوه را روی میز میگزاری و میری که اهنگ را ...ناگاه پایت به سیم لبتابت گیر میکند و قهوه میریزد و افتضاحی به بار می آید. چه حالی میشوی در آن لحظه!!!!
گاهی اوقات یه کاری که باید بشه میشه و کاری هم که نباید هرگز نمیشه!
این صدامین پست وبلاگم بود!

۱۴ مهر ۱۳۸۹

ديدن

بگذار دیدن تو را با دردها آشنا کند، اما هرگز کوری را بخاطر آرامش تحمل نکن 
دكتر شريعتي

۱۳ مهر ۱۳۸۹

اينم حرفيه:

جز دوست، درِِکلبـه ی ما برهمه بسته ست
ایــن خلوت تنهـــائی دلهــای شکســته سـت

از اين سايت برداشتم: اشعار سید محمد رضا هاشمی زاده





۹ مهر ۱۳۸۹

دلم می خواهد...

می خواهم بنویسم نه با کیبرد نه با خودکار ونه با ... تنها با مداد با مدادی که نوکش را آنقدر بتراشی که با تماس با کاغذ لب پر شود و تا آخر صفحه که می رسی پهن پهن شده باشد با مداد استدلر!
می خواهم یک بارهم شده به این فکر نکنم که چه کسی متنم را می خواند وچند بار کلمه ای را در جمله ام تکرار کرده ام!
می خواهم آزاد آزاد باشم. دلم می خواهد پیراهن گشاد بپوشم و آن را روی شلوار خمره ای ام بیاندازم و عطر یاس بزنم از همان هایی که در مشهد و قم و شاه عبدالعظیم فراوان است.
دلم می خواهد دلم می خواهد دلم می خواهد ...
دلم می خواهد نماز بخوانم بلند بلند جایی که هیچ کسی نباشد. دلم می خواهد فقط یک روز خدا را بپرستم نه خلق خدا را!