۴ خرداد ۱۳۸۹

کابوس

امروز از خواب که بلند شدم پیش خود گفتم ای کاش این یک سال یک کابوس بوده باشد و من امروز باید برای ستاد تلوزیون ببرم و از میدان انقلاب ساندویچ بندری با کاغذ کاهی به دورش تهیه کنم.ای خدا کاش زندگی هم کلید ری ست داشت!!!

۳ نظر:

  1. اینا رو اینجا می نویسی که منو دق بدی؟. . .
    تو خرداد تک تک خیابونا و آدم ها و مکان ها منو یاد خاطراتم می ندازن و . . . باز انگار چیزی تو گلوم گیر می کنه!!!

    پاسخحذف
  2. تازه این که خوبه من بعد گلوم احساس میکنم تو چشمم هم گرد و خاک رفته!!!!

    پاسخحذف
  3. همین قدر که آدم بدونه برای بقیه هم مهمه خیلی خوبه، تو خیابونا که را میرم فکر می کنم همه یادشون رفته ولی مثکه نه، پس ما هنوز زنده ایم و درد مشترکی هستیم که یه روزی فریاد می شه

    پاسخحذف