۷ خرداد ۱۳۸۹

حلقه اشک

سلام آقای دکتر این آمپولا رو به من میدین؟
نسخه دارین؟
بله، پولم جور نبود نتونستم همشو بگیرم. میشه شما بقیشو بدین؟
باشه یکم گرون میشه ها!
می دونم چی کار کنم! یعنی چقدر میشه!
میشه، 8 صد هزار تومان!
یعنی دونه ای چند؟
این یکی 24000 تومن و
ای وای این تزریقاتی بی حواس یکی از اینار رو انداخت با جعبش تو آشغالا من چی بهش بگم الان!
اه، خوب آقای دکتر من الان پنصد هزار تومان دارم. یه طوری بدین که از یکی 4 تا یکی 3 تا میزنم در روز با هم تموم شه.
خوب.
بعد از چند دقیقه
آقای دکتر شما برعکس دادین من از اون یکی 4 تا میزنم!
نه خانم؛ دکترتون همین طور نوشته که من دادم.
اینجا بود که اشک تو چشای زن تهی دست حلقه زد. و من قلبم دیگه نمی زد!!!!!
زن با کلی این در اون در زدن پول جور کرده بود که بچه دار بشه و حالا متوجه شد که ترتیب مصرف داروش اشتباه بوده.
با سکوت تمام دارو رو تحویل گفت و رفت و من داشتم داغون می شدم!

۵ نظر:

  1. چريك عليه الرحمه۷ خرداد ۱۳۸۹ ساعت ۱۷:۳۳

    سلام
    كلي حالمان مشعوف شد كه وبلاگ حضرت عالي را ديديم و وقتمان به هدر نرفت
    يكي از دوستان شما با عنوان ناشناس براي حقير پيام گذاشته
    خداوند ان شاالله شما و دوستتان را هدايت هم عجب خيابان كج و معوجي ات ها.

    پاسخحذف
  2. سلام چه عجب! خوش اومدی برادر!
    ان شاالله

    پاسخحذف
  3. چقدر حالم از داروخونه به هم میخوره.از همه چیش!

    پاسخحذف
  4. badtarin hale!
    manam tajrobash kardam

    پاسخحذف