۲۷ تیر ۱۳۸۹

به قول فرهاد:

شنبه روز بدی بود،
وقتی دو شبانه روز درست نخوابی و درس موقعی که هزار تا کار ریخته رو سرت ماشینت جوش بیاره و تعمیر گاه بگه دویست هزار تومن خرج داره و تو در اوج آفتاب ماشینت رو تا تعمیرگاه آشنا بکسل میکنی و بعد میفهمی هیچی نبوده و ... و آخرش 11:30  شب میرسی خونه و اینطوری شنبه تموم می شه!
تا من باشم دیگه شنبه فرهاد گوش نکنم!

۳ نظر:

  1. واااااااا!!! این کجاش بد بود؟یعنی بد بودا ولی نه خیلی!
    فقط یه کم خسته کننده بوده..ناشکری نکنید!
    احتمالن فشار کم خوابی بیشترین تاثیرو گذاشته وگرنه ماشین که الحمدلله به خیر گذشته و صد البته دویست هزارتومان که برای شما پولی نیست(آیکون خنده!)
    یادتون رفته می گفتید مریضها میان داروخانه بدبختیای مردمو می بینم خدارو شکر می کنم...اینا در مقابل بدبختیای ملت ناچیزه...شاید حکمتی داشته!
    البته بنده خودم هم بسی بدتر از شما هستم در دلخور شدن از کوچکترین اتفاقات روزانه اما اون موقع دیگه فکرم به این جاها نمی رسه و فقط عصبانی و ناراحتم و شاید لازم باشه یکی اینارو به آدم گوشزد کنه!

    پاسخحذف
  2. البته من هنوز نرفتم به رختخواب!!!
    آره واقعا ولی شنیده بودم حجاریان رو تو آفتاب شکمجه دادن!
    امروز که 1 ساعت کنار اوتوبان دنبال وانت میگشتم فکر کردم اگه منو تو اتوبان از صبح تا شب بزارن زیر آفتاب می تونم خودمو با اتفاق های اتوبان سر گرم کنم!!!!

    پاسخحذف
  3. خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست
    تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنیم!

    پاسخحذف