۲۳ شهریور ۱۳۸۹

حکایت

هراس های بیهوده! تا بوده همین بوده!
و عمر می رسد به 30 ؛50 ؛70 و حاصل چند فرزند! و چندین نواده و این است ضمانت زندگی!
چوپان ها سرمست؛ مغرور؛
سر شیر هست
پنیر هست
و ماست های ترشیده
و گهگاهی گرگ های دریده
و در هر جشنی و در هر عزایی سری بریده
من رفتم
می روم جایز نیست، من رفتم.
من رفتم و حدیث گفتم.
چوپان به از گوسفند.
آزادی به از بند.
چه با لبخند چه بی لبخند!!!!!


اومدم درس بخونم مثلا با آهنگ! ولی عجب آهنگایی پر محتوایی!

۲ نظر:

  1. وقتی آدم برای اینکه چیزایی رو که داره از دست نده اون وقت خودشو می زنه به گوسفندی. و تا نتونه اون لحظه رهایی رو خفت کنه قضیه همین طوری ادامه پیدا می کنه. ولی وقتی طعم آزادی رو چشید دیگه نمی تونه در بند بمونه.

    پاسخحذف
  2. درس خوندن به از نخوندن.چه با آهنگ چه بی آهنگ!:))

    پاسخحذف