۱۶ شهریور ۱۳۸۹

خوش نوشت!

پدرم با داس گندم می زد.تو با داس دستان پدرم را.
خون می چکد از چشم پرستوها و گنجشک ها همه بی آب و دانه اند.
من از تو به خدا شکایت می کنم.من از تو به خودم.
و سرود آزادی مگر نمی دانی که لالایی کودکان است.
و سرود آزادی چه آهنگ دلپذیری خواهد داشت بر سر تابوتت.
کاملش رو در این صفحه بخونید: چریک


۱ نظر: