۲ مهر ۱۳۸۹

اول مهر

همیشه یکی از بد ترین شبهای زندگی ام بوده!
ساعت 8 شب موهایت را با ماشین ریش تراش کوتاه میکنند!
مادر همش در اضطراب فرداست!
تو نمی خواهی دوباره محدود شوی!
حمام زوری قبل از خواب و از همه بد تر صبح لعنتی که می خواهی از زندگی انصراف بدهی و بخوابی اما نمیشود!
حالا بماند که در همان ثانیه ها جلد کردن کتاب هم هست که معمولا خواهر انجام می دهد!
همه دست به دست هم میدهند تا تو به مدرسه بروی. عذابت می دهد این و از این بد تر منتی است که آخرش می گذارند!!!!

۷ نظر:

  1. آخ گفتی. مخصوصا بعد از یه تابستونی که همش ساعت 10- 11 صبح بیدار می شدی. من همیشه اول مهر استرس داشتم و واقعا هیچ وقت خاطره خوشی ازش نداشتم. همیشه به زور می رفتم. آخه آدم خواب خوش رو بذاره بره یه مشت مزخرفات گوش کنه که چی!!!

    پاسخحذف
  2. آره!شب قبل و صبش بد بود اما ظهرش که برمیگشتیم عالی بود.از یه رخوت خسته کننده خلاص می شدیم.دیروز که ظهر بر میگشتم حسودیم شد به بچه هایی که از مدرسه مرخص می شدن!حاضر نیستم به اون دوران برگردم ولی عاشق حس و حال اون موقم....

    پاسخحذف
  3. خیلی لوس بودیا!! همیشه استرس داشت ولی شیرین بود..یه تغییری بود گرچه منم حاضر نیستم به اون دوران برگردم،دلم واسه بچه مدرسه ای ها می سوزه که نمی دونن چقدر سختی باید بکشن، همه این راه ها رو که رفتیم دوباره باید برن

    پاسخحذف
  4. آدم یاد پسربچه های تنبل نامرتب میوفته وقتی این پستو میخونه! :) من یکی که عاشق اول مهر و مدرسه و خلاصی از شر تعطیلی ها و بیکاری ها بودم!

    پاسخحذف
  5. یعنی شما موهاتونو با ماشین ریش تراش می زدید:)

    دیروز با چند نفر راجع به اون دوران بحث می کردیم جالب این بود که هممون عاشق چیزهایی بودیم که حس نوستالوژیکه اون دورانو تو ما زنده می کرد ولی هیچ کدوممون حاضر نبودیم حتی یه دقیقه به اون دوران برگردیم.
    همیشه از مدرسه متنفر بودم و همیشه هفتهی اول مهر را نا آرام بودم ولی نمیشه منکر بوی بوی مهر بوی کتابهای نو کیف و کفش نو و استرس افتادن در کدام کلاس دیدن دوستان و خیلی چیزهای دیگر شد.
    دبستان را دوست داشتم...شما(با توجه به نوشته اتان) وهمه که به اون دوران فکر می کنیم نا خوداگاه ذهنمون میره به سمت دوران دبستان.

    پاسخحذف
  6. هیچ چیز مثل این صبح زود بیدار شدن و اصرار مداوم مامان به خواب از 8 شب! رو اعصاب نبود. به قول شهره اونم بعد سه ماه 11 و 12 بیدار شدن و شب دیر خوابیدن. از آهنگ همشاگردی سلام متنفر بودم. . .
    فاطمه شما خیلی مثبت بودیا مادر!!:D تا وقتی آتیش سوزوندن بود بیکاری معنا نداشت که. همش مشغول به کار بودیم:d

    پاسخحذف
  7. :d نه دیگه این آخرای تابستون آتیشارو سوزونده بودم با بچه های ساختمون هم یه چند دور دعوا کرده بودیم و آخراش دیگه قهر بودیم!

    پاسخحذف