۱۶ مهر ۱۳۸۹

شدن یا نشدن

چند وقتی است یک مطلبی در ذهن دارم امروز راه گفتنش را یافتم!!!
فکر کن حوس یک فنجان قهوه تلخ  میکنی در هوای سرد پاییز که با شیر و کیک میل کنی! قهوه را آماده میکنی در یک فنجان تمیز چینی و کیک را در یک پیش دستی میگزاری و ناگهان هوس میکنی با این یک فنجان آهنگ هم بشنوی که دیگر عیشت به کمال برسد. روی راحتی لم میدهی و قهوه را روی میز میگزاری و میری که اهنگ را ...ناگاه پایت به سیم لبتابت گیر میکند و قهوه میریزد و افتضاحی به بار می آید. چه حالی میشوی در آن لحظه!!!!
گاهی اوقات یه کاری که باید بشه میشه و کاری هم که نباید هرگز نمیشه!
این صدامین پست وبلاگم بود!

۱۷ نظر:

  1. مبارکه!این که گفتید واقعیتیه!ولی مثالتون با نتیجه گیریتون خیلی نمیخونه راستش!(البته باید ببخشید)میتونستید یکم بیشتر براش تلاش کنید!
    اتفاقا همین الان که اینو نوشتم به ذهنم رسید که ما خیلی وقتا همینجوریم! تا یه چیزی نشد سریع نسیت میدیم به قسمت و اصلا نباید میشد و ... و خودمون رو خلاص می کنیم از فکر! و چون "نباید"بشه فرصت تلاش رو از بقیه هم میگیریم و حتی محکومشون میکنیم

    پاسخ دادنحذف
  2. شاید دلیلش این بوده که قهوه سرد شده و برای اینکه از کمال عیشت کم نشه و نخوره تو حالت این اتفاق می افته و منتظر می شه تا یه وقتی که همه چی سرجاش نشسته،و موفقیت حاصل می شه و فقط شکل قضیه تغییر می کنه.

    پاسخ دادنحذف
  3. ﺑﻩ ﻓﺎﻃﻤﻪ ۲ ﺍﺭﻩ ﺷﺎﯾﺪ ﻭﻟﯽ ﻣﯽ‌ﺩﻭﻧﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﻣﺜﺎﻝ ﻧﺒﻮﺩ ﯾﻪ ﺣﺲ ﺑﻮﺩ . ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻧﯿﻮﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﻪ ﻭﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻥ ﺗﺪﺍﻋﯽ ﮐﻨﻨﺪﻩﯼ ﯾﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻩ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﺧﻮﺏ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﯿﺎﻥ ﮐﻨﻢ ﺍﻣﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺟﺪﯾﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺑﺮﺳﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻫﻡ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮﺍﻧﻣﻨﺪ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ !

    پاسخ دادنحذف
  4. صد البته هوس درست است نه حوس!

    پاسخ دادنحذف
  5. صد البته می گذاری درست است نه می گزاری!

    پاسخ دادنحذف
  6. معلم املای گرامی!اونوقت نظرتون راجع به گزززاشتن روی میز چیه؟!
    همه چیز در دستان توانمند من نیست!!!!!
    جمله ی جالبی بود...دستان توانمند.....

    پاسخ دادنحذف
  7. وقتی رتبه ی کنکورم اومد مات بودم چون فکر می کردم بین 80 تا 90 بشم ولی... با اختلاف دوتا رفتم جزو سه رقمیا! اون موقع یه ناظم داشتیم که خیلی باهام صمیمی بود بهم گفت که خدا می خواست بهت بگه حرف تو نیست حرف منه واسه همین دوتا انداختت بالا که سه رقمیت بکنه!
    نمی دونم چه حسی می کنید با این تئوری ولی من اون موقع دلخور شدم اما حالا فک کنم معلممون راست میگه..
    همیشه در لحظه ی آخر اون باید بگه...
    بالاخره یه جا باید بفهمیم ما بنده ایم و اون خدا!

    پاسخ دادنحذف
  8. این حسه...اگه حال گیری درست در لحظه ای باشه که هیچ فکرشو نمیکنی...خیلی خوب ازآب درومده!

    پاسخ دادنحذف
  9. اولا راجع به املا من سكوت ميكنم ولي يه كم هم مربوط به تايپ كردن با گوشي و كيبرد خاصش بود!!!
    راجع به رتبه كنكور دقيقا همين طوره! اخرش دست خودشه!
    من نفهميدم اگه آخرش باشه چرا خوبه؟؟؟

    پاسخ دادنحذف
  10. ریختن قهوه خیلی حال منو نمیگیره
    اما میفههم چی میخواید بگید.لحظه آخر همه چی رو از دست بدی!

    پاسخ دادنحذف
  11. و امان از این موقع ها!
    یجورایی سهل ممتنع بود!
    یه مطلب عمیق و پیچیده ساده بیان شد.
    منکه از هرکی دراین باره پرسیدم قانع نشدم

    پاسخ دادنحذف
  12. اينكه نظر لطفتونه!
    ولي واقعا خيلي سخته فهم جبر و اختيار!
    من كه اختيار رو قبول دارم مگر اينكه خلافش ثابت شه!!!

    پاسخ دادنحذف
  13. سلام مجدد..
    میشه لطف کنید ایمیلتون بدید!

    پاسخ دادنحذف
  14. سلام بله حتما
    ببخشید یادم رفت همون جا تو کامنت قبلی بدم!
    maysamkhd@yahoo.com

    پاسخ دادنحذف
  15. هر چند که چهل عدد خاصیه ولی نوشتن صدمین پستت مبارک!
    همه چی دست ما نیست ولی همونایی هم که هست کم نیست. شاید به خاطر همینه که می گن همیشه انتظار پیش از نتیجه داشته باشین. نتیجه نهایی به اراده یکی دیگه هم بستگی داره گویا!

    پاسخ دادنحذف
  16. آیا صدمین پست وبلاگ آخرین پست وبلاگ بود؟

    پاسخ دادنحذف
  17. کجایی دکتر؟

    پاسخ دادنحذف