۹ مهر ۱۳۸۹

دلم می خواهد...

می خواهم بنویسم نه با کیبرد نه با خودکار ونه با ... تنها با مداد با مدادی که نوکش را آنقدر بتراشی که با تماس با کاغذ لب پر شود و تا آخر صفحه که می رسی پهن پهن شده باشد با مداد استدلر!
می خواهم یک بارهم شده به این فکر نکنم که چه کسی متنم را می خواند وچند بار کلمه ای را در جمله ام تکرار کرده ام!
می خواهم آزاد آزاد باشم. دلم می خواهد پیراهن گشاد بپوشم و آن را روی شلوار خمره ای ام بیاندازم و عطر یاس بزنم از همان هایی که در مشهد و قم و شاه عبدالعظیم فراوان است.
دلم می خواهد دلم می خواهد دلم می خواهد ...
دلم می خواهد نماز بخوانم بلند بلند جایی که هیچ کسی نباشد. دلم می خواهد فقط یک روز خدا را بپرستم نه خلق خدا را!

۲۰ نظر:

  1. خودت باش...احتمالا زیادی بازیگری کردی که به این مرحله رسیدی..!!
    به قول سیاوش قمیشی! : هر کسی هستی یه دفه...قد بکش از پشت نقاب...از رو نوشته حرف نزن...رها شو از حیله ی خواب...نقش یه دریچه رو..رو سینه ی قفس بکش...برای یک بار که شده...جای خودت نفس بکش...

    پاسخحذف
  2. سخته خيلي سخت! تو اين دوره كه هركي ريش بزاره يعني بسيجيه و هر كي عطر ياس بزنه يعني نفهمه و بد سليقه! نمي شه! چون كارات ميمونه هيچ كاري پيش نميره و تو مجبوري سلايق خودت رو با جامعه انطباق بدي!!! فقط مي تونم بگم دارم سعي مي كنم اين وسط يه راه حل پيدا كنم! كمك كنين كه بشه!

    پاسخحذف
  3. آره سخته! خیلی..
    ولی لذتش زیاده.
    منم شاید هیچ وقت نتونم اونجوری که دلم می خاد باشم و تو قرار دادها و هنجارهای اجتماعی منگنه بشم اما می دونم آدمایی که واسه خودشون زندگی می کنند( البته به صورت متعادل نه اینکه رفتار ضدّ اجتماعی) آدمای سالمتری هستن.
    یه استاد فلسفه داریم ما که یه بار تعریف کرده بود که دلش می خواسته سوار سرسره بشه و رفته و سوار شده! فکر کن! یه آدم 50 ساله بره سوار سرسره بشه!
    حالا این یه نمونش بود...
    مشکل اینه که یه سری آدم اومدن که یه سری رفتارها و چیزها رو تو قشر خودشون بت کردن.
    مثه ریش بسیجیا.

    پاسخحذف
  4. اره! حالا جالب تر اينه كه گاهي كه دلو ميزني به دريا و يه كار خاص ميكني مثلا ميشيني كف خيابون يا مري تو حوض وسط پارك بازم برا اينه كه بقيه بگن بابا چه آدم با حالي!!! يا مثلا همين سرسره شايد بري سوار شي تا بعد به همه بگي من چه آدمي هستم!!!

    پاسخحذف
  5. حیران کن و بی‌رنج کن ویران کن و پرگنج کن
    نقد ابد را سنج کن مستان سلامت می‌کنند
    شهری ز تو زیر و زبر هم بی‌خبر هم باخبر
    وی از تو دل صاحب نظر مستان سلامت می‌کنند
    آن جا که یک باخویش نیست یک مست آن جا بیش نیست
    آن جا طریق و کیش نیست مستان سلامت می‌کنند
    مولانا

    پاسخحذف
  6. من جسارتا فکر میکنم که قضیه واقعا اونطوری نیست که داری به زبون میاری! درسته یه چیزایی یه زمانی میشه نماد یه عقیده ای...حالا تو اگه اون چیز رو دوست داشته باشی سوای اون عقیده سخته حفظش کنی یا داشته باشی...اما یه عالمه آدمی رو میشه مثال زد که ریش می ذارن اما بسیج رو تداعی نمی کنن واسه آدم!این حس زمانی سراغ آدم میاد که دیگه آدم واسه همه چیز به دهن دیگران نگاه میکنه...شخصیت و عقاید و علایقش رو فقط محیط تعیین میکنه و کاملا میشه یه آدم دیگه...و این چیزی که داری توضیح میدی یه حالت ساده و کاملا سطحی از چیزیه که واقعا داره درونی اتفاق میوفته...امیدوارم منظورمو تونسته باشم برسونم..
    در ضمن با هر جای این نظر که حال نکردی میتونی پاکش کنی...یعنی اگه تو بلاگ اسپات امکانش بود خصوصی میفرستادم این نظرو!

    پاسخحذف
  7. گاهی آدم اذیت میشه اما بنظرم اصلا خیلی سخت نیس!
    خودمون هرکدوم واسه خودمون یه خصیصه ای داریم که بقولی اگه همراه یه سری چیزای دیگه تو یه نفر دیگه باشه یه معنی خاص میده.با فاطمه موافقم.
    چادر -ریش-لباس روی شلوار-خیلی خانوم یا آقا بودن اینا اگه یه خصلت عادی باشه بدون چیزای کناریش بد نیس!
    اما برا اینکه خلق خداهم اندکی خشنود باشن رحم کن یاسو نزن!بقیش اندکی اکیه:)
    من 4-5 سال پیش خیلی تلاش می کردم اونی باشم که بقیه فک می کردن باید باشم اما زندگی زهرمار میشه اونجوری!بقول پابلو اونطوری بتدریج شروع به مردن میکنی!
    البته این نباید باعث شه انتقادپذیر نباشیم.گاهی واقعا نیاز به اصلاحه...اما نه در مورد اینا که تو گفتی...چیزای کاملا شخصی که فقط به خودت مربوطه...

    پاسخحذف
  8. ببينين دوستان من واقعا مشكلم نوع لباس پوشيدن نيست! شايد بد رسوندم مطلبو. من ميگم دوست دارم اگه كاري انجام ميدم و اگه لباسي رو انتخاب ميكنم از ديد خودم بايد قشنگ باشه نه از ديد ديگران! راستش تو يه دوره هايي احساس مي كنم الان دارم زيادي برا بقيه زندگي ميكنم و اونجاست كه سعي ميكنم يه مدتي هم شده اينكارو نكنم! اينم كه الان ميگم سخته برا اينه كه ديگه بزرگ شديم انگار!!!
    ديگه نمي تونم شلوار جين بپوشم با تي شرت بعد برم سر كار! ديگه نمي تونم ... اين سخت ميكنه قضيه رو! حالا برا اين هم قطعا راهي هست مثل اينكه بگي گور باباي اين حرفا و لذت ببري از اينكه همه بهت احترام مي زارن!!!

    پاسخحذف
  9. این دفعه که رفتم قم یادم باشه براتون عطر یاس بیارمD:

    پاسخحذف
  10. ممنون شما لطف کن نیار! همون دعا کن بهتره در ابعاد رفع حاجت موجودی هست!

    پاسخحذف
  11. کاش فقط به ظاهر خلاصه می شد!گاهی آدم تو اجتماع مجبور میشه جوری رفتار کنه که نیست و یوقت به خودش میاد میبینه دقیقا همون شده که نمیخواسته!معمولا هم وقتی به این آگاهی میرسه که دیره

    پاسخحذف
  12. دقیقا همینو میخواستم بگم!!!
    شما الان یکی دیگه ای؟

    پاسخحذف
  13. گاهی دلم برای خودم تنگ میشود..
    احساس کردم کاملا نوشتتونو درک کردم!
    (اعتماد بنفس!)

    پاسخحذف
  14. ﻣﻤﻨﻮﻥ! ﻭﻟﯽ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻩ ﻧﻔﺲ ﺭﻭﺯ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ !

    پاسخحذف
  15. فاطمه2 من نیستم! ولی از اونجایی که نمیشه اسمت فاطمه باشه و غلط بگی! باهاش کاملا موافقم...

    پاسخحذف
  16. کاملا می فهمم چی میگی، شریعتی به این میگه زندان جامعه تو کتاب چهار زندان، چند سال پیش که این کتابو خوندم زندان خویشتن رو کاملا می فهمیدم ولی خیلی با زندان جامعه ارتباط برقرار نمی کردم،ولی هرچی گذشت فهمیدم که چقدر این زندان قوی و تاثیرگذاره،هرچی بزرگتر میشیم هم تاثیرش رو بیشتر نشون میده،محیط و هنجارهاش میخاد به تو تحمیل کنه که کی باشی، و آزادی یعنی خلاصی از این زندان ها،‌زندان نفس و جامعه، تاریخ و طبیعت که کار آسونی نیست، یک جهاد مستمر و لذت بخشه، تمام معنای زندگیه و زمانی که بگیم گور باباش دچار غفلت و روزمرگی میشیم و می میریم.
    به امید حیات :)

    پاسخحذف
  17. خدا رحمت كنه شريعتي رو هر چي آدم مي خواد بگه به كمال گفته! واقعا همين طوره. به اميد روزي كه هر كس هر طور هست براي خودش باشه نه براي بقيه! نه براي جامعه!!!

    پاسخحذف
  18. منظورم از اعتماد بنفس به خودم بود که گفتم کاملا درک کردم!

    پاسخحذف
  19. و البته خدا رحمت کند این بادمجان بم جان را که می گوید هر آنچه می خواهی بگویی یا نمی دانی چطور بگویی.
    یکی از دلایل اصلی ام برای نداشتن بلاگ همین ترس از نوشتن برای دیگرانه. نه برای خودت نه حرف دلت نوشتن اون چیزی که دیگران می خوان بخوننش!

    پاسخحذف
  20. به به می بینم که approval برمی گرده به بلاگتون!!!!

    پاسخحذف